اون شخصیتی شرور بود که به خاطر اعمال شیطانی‌اش در رمانی منفور شناخته می‌شود. اما با شخصیت اون، بازی نقش شرور برای او بسیار دشوار بود. اما نه برای مدت طولانی…
"لباست را با سلیقه تو همین لحظه درست می کنم!"
"درخواست من."
"اوه-البته! طبق درخواست شما، فقط یک قطعه در کل امپراتوری موجود است.”
اطرافیانم به خوبی به من گوش میدن حتی اگه فقط اخم کنم و بی حرکت بشینم. از اونجایی که مجبور نیستم در سختی زندگی کنم، تصمیم گرفتم به راحتی به عنوان یک شرور زندگی کنم.
"پدر. لازمه که فرمول ها را به این شیوه کند و ناکارآمد حل کنید؟»
فکر می کردم خوب است که یک شرور ثروتمند باشم، بنابراین از تمام دانشم استفاده کردم.
"چرا افتخار اسکورت پرنسس رو به من نمی دید؟"
من به اندازه کافی با پدرم سر و کار داشتم، پس چرا یک شخصیت غیرمنتظره ناگهان ظاهر شد؟ اگه این شخص برنامه من رو به هم بزنه چه؟